به گزارش مشرق، سلام و احوالپرسیاش آنقدر گرم و سرحال بود که انگار نه انگار چهار ساعت عمل جراحی سخت داشته، قبراق و خوشاخلاق تازه عذرخواهی کرد که معطل شدهاید، رفته بودیم تا از جانشین حاج بصیر و فرمانده تیپ عملیاتی، بیشتر از حاج حسین بشنویم، وقتی لب به سخن گشود، باور کردیم میتوان اقیانوسی را پشت یک سد مهار کرد، به راستی سرشار بود از خاطره، حماسه و تواضع، حرف آخر این که در طول مصاحبه افتخارش رزمندگی بود و همراهی با شهدا و ایثارگران و ما از او آموختیم که چه شایسته دو جبهه را و دو ضرورت را تشخیص داده بود آن روز دفاع و رزم، و بعدها متخصص و جراح ارتوپدی؛ «دکتر عبنعلی رضیپور» اهل قائمشهر است و امروز در مرکز بهداری امامرضا(ع) چالوس مشغول به خدمت به مناسبت دوم اردیبهشت ماه، سالروز شهادت «سرلشکر شهید حاج حسین بصیر» قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا، گفتوگوی فارس با این فرمانده را با هم میخوانیم.
از نخستین اعزامتان بگویید؟
سوم دبیرستان بودم که جنگ به ما تحمیل شد، 6 ماه بعد از شروع جنگ، حضور نیروهای مردمی رسمیت پیدا کرد و من هم تصمیم گرفتم همراه دیگر دوستانم داوطلب شوم، آن زمان مسئول بسیج شهرستان قائمشهر، «شهید جعفر نوروزیان» بود و ما هم باید از این شهرستان اعزام میشدیم، با اعزامم موافقت نکرد تا اینکه سال 60 همراه عدهای از دوستانم، برای دیدن دورههای آموزشی به گیلان اعزام شدم، بعد از گذراندن آن دوره، ما را به کردستان بردند، چند روز در سنندج بودیم تا اینکه ما را به سپاه مریوان بردند، فرماندهمان «حاجاحمد متوسلیان» بود، نخستین آموزشی که در آن جا دیدم، آموزش تیربار بود، تیربارچی شدم ، بعد بیسیم یاد گرفتم و دیدهبان قلههایی که زیر نظر سپاه مریوان بود شدم، عملیات محمد رسولالله(ص) که تمام شد، به جنوب رفتم و مابقی دوران جنگ را در جنوب گذراندم.
جنوب که رفتید در چه واحدی مشغول شدید؟
در عملیات فتحالمبین معاون دسته بودم؛ البته آرپیجی هم داشتم، در عملیات بیتالمقدس گروهآرپیجی زن تشکیل شد و من آرپیجیزن شدم، عملیات رمضان مسئولیت مخابرات گردان را به من دادند ولی وقتی فشار تانکهای دشمن را دیدم، ترجیح دادم مسئول گروهی از آرپیجی زنها شوم، این تجربه باعث شد که از سوی سازماندهی تیپ 25 کربلا مرا مأمور تشکیل گردان حمزه سیدالشهدا(ع) که یک گردان ضدزره در آن زمان بود، کنند، برای تشکیل این گردان 40 تا از بچههای خوب و کارکشته انتخاب شدند که در عملیات بعدی «محرم» خیلی کارآیی داشتند و موثر واقع شدند.
چه وقت با شهید بصیر آشنا شدید؟
وقتی در جمع فرماندهان قرار گرفتم، او را شناختم، این آشنایی برمیگردد به سال 61، چند سال با حاجی بودم تا اینکه او سال 66 در عملیات کربلای 10 به شهادت رسید.
دربارهی حاجی بگویید، شنیدهایم مدتی جانشین او در تیپ یک بودید.
آنچه از حاجی در ذهنم مانده تهجد، اخلاص، نماز شب، اهل دعا و نیایش است، اینها همه لطف خدا بود که شامل او شد، او هر روز به مرتبهای جدید دست مییافت، مرتبهای که با تهذیب نفس به دست میآید، او نورانیت باطن پیدا کرده بود، یادم میآید قبل از عملیات کربلای چهار در خواب دیده بود ما نمیتوانیم به مواضع مورد نظر دست بیابیم، بعد از عملیات وقتی اتفاقات را در کنار خواب حاجی قرار دادم، دیدم مو نمیزند، حاجی بعد از شهادتِ شهید طوسی از تیپ به لشکر رفت، یادم میآید سردار آقامرتضی قربانی در سنگر گفت: «حاجی دیگر میآید اینجا» و به من اشاره کرد و گفت: «تیپ را رضیپور تحویل میگیرد» ولی حاجی علاقه خاصی به تیپ یک داشت، گردان «یا رسول(ص)» که خاطرات تلخ و شیرین حاجی در آن اتفاق افتاده بود، جزو گردانهای این تیپ بود.
از کربلای 10 بگویید، وقتی حاجی به شهادت رسید.
قبل از حرکت مان به سمت منطقه عملیاتی کربلای 10 «ماووت عراق» قرار بود برای بچههای تیپ صحبت کند ولی به من دستور داد تو برو صحبت کن، من گفتم: «لااقل زودتر میگفتی، من آمادگی ندارم.» گفت: «برو صحبت کن.» من اطاعت کردم، بعد از صحبت گفتم: «حاجی چی شد، خودت صحبت نکردی؟» گفت: «خواب دیدم گروهی در حال سینه زنی هستند، در خواب به من الهام شد که اینان یاران حسین(ع) هستند، در جمع سینه زنان شهید دکتر سید علیاکبر شجاعیان هم بود.» میگفت:«سخنران تو بودی و من جز مستمعین بودم، برای همین بود که امروز گفتم سخنرانی را تو انجام بده.» از اینکه با الهاماتی که به او میشد، تصمیم میگرفت برایم جالب توجه بود، البته به خوابش اعتقاد داشتم.
خیلیها دوست دارند از نحوه شهادتش بدانند.
وضعیت نیرو در عملیات کربلای 10 خوب نبود، بچهها خسته شده بودند، گردان علیبن ابیطالب(ع) هنوز نرسیده بود، بچهها میگفتند قادر به ادامه عملیات نیستیم، یادم میآید حاجی رو کرد به من و گفت: «اگر امشب هیچ کس هم اینجا نباشد و فقط ما سه ـ چهار نفر باشیم، اگر دستور عملیات صادر شود؛ ما حمله خواهیم کرد، این ردخور هم ندارد، ما دستور را زمین نخواهیم گذاشت.» کمی رفت جلو و برگشت و گفت: «تو امشب همینجا بمان و استراحت کن، نبینم بیایی، تکلیف است همینجا بمانی.» او به اتفاق شهید بیک محمد شعبانی که اهل بهشهر و بیسیمچی ما بود، رفت؛ نیمههای شب بود که به من اطلاع دادند حاج بصیر به شهادت رسید، من سریع خودم را به محل شهادتش رساندم، خمپاره 60 خورده بود داخل سنگرشان، هم حاجی و هم بیک محمد هر دو شهید شده بودند.
سنگرشان سرپوشیده نبود؟
سنگرها در عملیات کمتر سرپوشیده بودند، چون خط تثبیت نشده و امکانات هنوز نرسیده بود.
در پایان ارزیابیتان از اطاعت پذیری رزمندگان دوران دفاع مقدس را بیان کنید؟
در واقعهی عاشورا بعد از این که امام حسین(ع) در آن شب اعلام کردند که بر شما تکلیفی نیست و من سهم و مسئولیتم را از دوش شما برداشتم، هر کس میخواهد برود وگرنه این جا کشته میشود، امام خمینی(ره) نیز فرمودند: «ما مثل حسین(ع) وارد جنگ شدیم و مثل حسین(ع) میجنگیم و به شهادت خواهیم رسید.» میخواهم بگویم جنگ ما نیز چنین بود، آنهایی که سست ایمان بودند، حضور نیافتند و آنهایی که خالص بودند، ماندند، یادم میآید یک شب ما به حسینیه جماران رفتیم تا ملاقاتی با امام(ره) داشته باشیم، امام(ره) تا بچهها را دیدند اشک ریختند و فرمودند: «اسلام به جز در یک برهه کوتاه از صدر اسلام، تا کنون جوانهایی با این ایمان و صفا به خود ندیده است، من از این که شما را میبینم غبطه میخورم.» به واقع همین بود که امام راحل میگفتند، همهی رزمندگان خود را مأمور به تکلیف میدانستند، دنبال نتیجه نبودند و این تفکر را از مکتب امام خمینی(ره) آموختند.
کد خبر 303614
تاریخ انتشار: ۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۷
- ۰ نظر
- چاپ
حاجی در کربلای 10، رو کرد به من و گفت: «اگر امشب هیچ کس هم اینجا نباشد و فقط ما سه ـ چهار نفر باشیم، اگر دستور عملیات صادر شود، ما حمله خواهیم کرد، این ردخور هم ندارد، ما دستور را زمین نخواهیم گذاشت.»
منبع: فارس